Sunday, February 6, 2011

آرايەي تكرار

مختار دانش
چه از نابوديم، چه از مهم بودنم سخن بگويم! در هر دو حالت به فقر فرهنگيتان مي¬رسم.
همه¬ي شما دلايل نابوديم و راه¬هاي جلوگيري از آن را به خوبي مي دانيد اما، متاسفانه انسان¬هايي هستيد كه تعبيرتان از انسان بودن فقط حرف زدن و حذف كردن است.
دير يا زود خواهم مرد، اما چه مرگ وحشتناكي در انتظار دارم و كاش يكباره از بين مي رفتم و مرگ تدريجي¬ام را نمي¬ديدم. شايد به جا ماندن اسم و رسمي بعد از مرگ آرزوي هر كسي باشد اما بدا به حالم براي روش اجراي حكم مرگم و خوشا به حالم كه به آرزويم خواهم رسيد.
خلايقي هستيد كه هيچ وقت نتوانسته¬ايد لياقت داشته باشيد. نمي دانم چه گناهي داشته¬ام كه بايد در جايي زاده شوم كه بعضي از انسان¬هايش به طرز وحشتناكي دچار فقر فرهنگي! و فكري! مي باشند و به روش خارق¬العاده¬اي فقرشان را توجيه مي¬كنند و با كمال آرامش با اين مصيبت وارده به زندگي¬شان ادامه مي دهند. خوشحالم كه تا چندي ديگر در ميان¬تان زيست مي¬كنم و سببي شده¬ايد براي رسيدن به آرزويم.
اي انسان¬ها! مطمئن باشيد كه روزي به ياد خاطره¬هايم مي افتيد و كساني كه به اجراي حكمم مخالفت مي كردند و كاري از دستشان بر نمي¬آمد، با نابوديم از اين دغدغه¬ي فكري نجات مي يابند و تا حدي به آرامش روحي و زندگي بدون دغدغه خواهند رسيد اما همين كه در كنار اين آرامش به ياد خاطره هايشان و به ياد روزهاي كه با هم بوديم افتادند، به جاي آرزو و اشتياق، در زندگي دچار غم و اندوه و ملال مي¬شوند. غمي عميق، دردآور و ناشناخته. ديگر مرگ براي من ماجرا به شمار نمي آيد زيرا مدتي است كه با آن دست به گريبانم و بزرگترين آشفتگي ام جدا شدن شما از اصل خود مي باشد.
”اي مرگ، اي ناخداي پير، زمان حركت فرا رسيده است، لنگر را بكشيم كه اين دنيا ما را ملال مي آورد. اي مرگ، عزيمت را تدارك ببينيم. (پودلر)“

No comments:

Post a Comment